آموزه های ناب

حاوی تعالیم مفید و مؤثر در سلامت روح و روان و جسم

آموزه های ناب

حاوی تعالیم مفید و مؤثر در سلامت روح و روان و جسم

حاوی مطالب تاثیر گذار و خواندنی و انسان ساز بر گرفته از معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السلام و...

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

تاریخ وجریان ولادت امام سجاد علیه السلام

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ

ولادت باسعادت ونورانی چهارمین اخترتابناک امامت و ولایت حضرت زین العابدین علیه السلام مبارکباد 

درتـاریـخ مـیـلاد آن حـضـرت اخـتـلاف بـسـیـار اسـت و شـایـد اصـح اقوال نیمه جمادى الاول سال سى و شش و یا پنجم شعبان سال سى و هشت هجری بوده باشد.

والده مـکـرمـه آن حـضـرت عـلیـا مـخـدره ( شهربانو ) دختر یزدجردبن شهریاربن پرویزبن هرمزبن انوشیروان پادشاه ایران بوده ، و بعضى به جاى شهربانو ( شاه زنان ) گفته اند.

چنانچه شیخنا الحرالعاملى در ( ارجوزه ) خود فرموده

وَ اُمُّهُ ذاتُ الْعُلى وَ الْمُجْدِ

شاهُ زَنان بِنْتُ یَزْدِجَرْدِ

وَ هُوَ ابْنُ شَهْریارٍ اِبْن کَسْرى

ذُو سَوْدَدٍ لَیْسَ یَخافُ کَسْرى

 

علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) فرموده : ابن بابویه به سند معتبر از حـضـرت امام رضا علیه السلام روایت کرده است که عبداللّه بن عامر چون خراسان را فتح کـرد دو دخـتـر از یـزدجـرد پـادشـاه عـجـم گـرفت و براى عثمان فرستاد پس یکى را به حـضـرت امـام حسن علیه السلام و دیگرى را به حضرت امام حسین علیه السلام داد. و آن را کـه حـضـرت امـام حـسین علیه السلام گرفت حضرت امام زین العابدین علیه السلام از او بدنیا آمد و چـون آن حـضـرت از او مـتـولد شـد او بـه رحـمـت خدا واصـل شـد. آن دخـتـر دیـگـر نـیـز در وقـت ولادت فـرزنـد اول وفات یافت ـ پس ، یکى از کنیزان حضرت امام حسین علیه السلام حضرت سجاد علیه السلام را تربیت مى کرد و حـضـرت او را مـادر مـى گـفت و چون حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد حضرت امام زیـن العـابـدیـن عـلیـه السـلام آن کنیزرا بـه یکى از شیعیان خود تزویج کرد و به این سبب مشهور شدکـه حـضرت امام زین العابدین علیه السلام مادر خود را به یکى از شیعیان خود تزویج نموده است. 

مـؤ لف ( علامه مجلسى رحمه اللّه ) میگوید: این حدیث مخالفت دارد با آنچه درمورد اولاد حضرت امام حسین علیه السلام آمده که شهربانو را در زمان عمر آوردند، و شاید یـکـى از روایـان اشـتباهى کرده باشد، و آن روایت که در آنجا واقع

شده اشهر و اقوى است

چنانکه قطب رواندى به سند معتبر ازحضرت امام محمد باقرعلیه السلام روایت کرده است  کـه چـون دخـتـر یـزدجـرد  آخرین پادشاه عجم را براى عمر آوردنـد و داخـل مـدیـنـه کـردنـد جـمـیـع دخـتـران مـدیـنـه بـه تـمـاشـاى جـمـال او بـیـرون آمـدند و مسجد مدینه از شعاع روى او روشن شد. و چون عمر اراده کرد که روى او بـبـیـنـد مـانـع شد و گفت : سیاه باد روی هرمز که تو دست به فرزند او دراز مى کـنـى . عـمـر گـفت : این گبرزاده مرا دشنام مى دهد و خواست که او را آزار کند، حضرت امیر عـلیـه السـلام مانع شد و فـرمـود  تو سخنى را که نفهمیدى چگونه دانستى که دشنام است ، پس عمر امر کرد که ندا کنند در میان مردم و او را بفروشند. حضرت فرمود: جایز نیست فروختن  دخـتـران پـادشـاهـان هر چند کافر باشند، و لیکن بر او عرض کن که یکى از مسلمانان را خـودش اخـتـیـار کـنـد و او را بـه آن مسلمان تـزویـج کـن ومـهـر او را از عـطـاى بـیـت المال او حساب کن. ى

عـمـر قـبـول کـرد و گـفت : یکى از اهل مجلس را اختیار کن ! آن سعادتمند آمد و دست بر دوش مـبـارک حـضرت امام حسین علیه السلام گذارد، پس حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام از او پرسید به زبان فارسى، که چه نام دارى اى کنیزک؟ 

عـرض کـرد: جهانشاه . حضرت فرمود: بلکه تورا شهربانو نام کرده اند، عرض کرد: ایـن نـام خـواهـر مـن است . حضرت باز به فارسى فرمود: راست گفتى ، پس رو کرد به حـضرت امام حسین علیه السلام و فرمود که این باسعادت را نیکو محافظت نما و احسان کن بـه او کـه فـرزنـدى از تـو و او بدنیا می‌آید کـه بـهـتـریـن اهـل زمـیـن بـاشـد بـعـد از تـو، ایـن مـادر اوصـیاء ومادرذریه طیبه من است ؛ پس ازاین حضرت امام زین العابدین علیه السلام از او بدنیا آمد. 

و روایـت کـرده اسـت کـه پیش از آنکه لشکر مسلمانان به جنگ باایرانیان بروند شهربانو در خـواب دیـد کـه حـضـرت رسـول _صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم_ داخـل خـانـه او شـد با حضرت امام حسین علیه السلام، و او را براى آن حضرت خواستگارى نـمـود و بـه او تزویج کرد. شهربانو گفت که چون صبح شد محبت آن خورشید امامت در دل مـن جـا گرفت و پـیـوسـتـه در خـیـال آن حضرت بودم . چون شب دیگر به خواب رفتم حـضـرت فـاطـمـه عـلیـهـا السـلام را در خـواب دیدم که به نزد من آمده و اسلام را بر من عـرضـه داشـت و مـن به دست مبارک آن حضرت در خواب مسلمان شدم ، پس فرمود که به زودى لشکر مسلمانان بر پدر تو غالب خواهند شد و تو را اسیر خواهند کرد و به زودى بـه فـرزند من حسین علیه السلام خواهى رسید و خدا نخواهد گذارد که کسى دست به تو بـرسـانـد تـا آن کـه بـه فرزند من برسى، و خداوند مرا حفظ کرد که هیچ کس به من دسـتـى نـرسـانید تا آن که مرا به مدینه آوردند و چون حضرت امام حسین علیه السلام را دیـدم دانـسـتـم کـه هـمـان اسـت کـه در خـواب بـا حـضـرت رسـول _صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم_ بـه نـزد مـن آمـده بـود و حـضـرت مرا به عقد او در آورده بود و به این سبب او را اختیار کردم .

 

و شـیـخ مـفید ـ رحمه اللّه ـ روایت کرده است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام حریث بن جابر را والى کرد در یکى از بلاد مشرق، و او دو دختر یزدجرد را براى حضرت فرستاد، حـضـرت یکى را که ( شاه زنان ) نام داشت به حضرت امام حسین علیه السلام داد و حـضـرت امـام زین العابدین علیه السلام از او بدنیا آمد و دیگرى را به محمدبن ابى بـکـر داد و قـاسم جد مادرى حضرت صادق علیه السلام از او بدنیا آمد، پس قاسم با امام زین العابدین علیه السلام خاله زاده بودند. انتهى .

 

امّا کنیه و اَلْقاب آن حضرت :

 

اشـهـر در کـنـیـت آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد است و القاب مشهوره آن حضرت : زین العابدین و سیدالساجدین و العابدین و زکى و امین و سجّاد و ذوالثّفنات .

و نـقـش نـگـیـن آن جناب به روایت حضرت صادق علیه السلام ( اَلْحَمْدُللّهِ الْعَلِىّ ) بوده ، و به روایت امام محمد باقر علیه السلام ( اَلْعِزَّةُ لِلِّه ) و به روایت حضرت ابوالحسن موسى علیه السلام :

( خَزِىَ وَ شَقِىَّ قاتِلُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلىِ علیه السلام (4)) . 

 

ابـن بـابـویـه از حـضـرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کره است که پدرم على بن الحـسـین علیه السلام هرگز یاد نکرد نعمتى از خدا را، مگر آنکه سجده کرد براى شکر آن نـعـمـت ، و نـخـوانـد آیـه اى از کتاب خدا که در آن سجده باشد مگر آنکه سجده مى کرد، و هـرگـاه خداونداز او دفع بدی مى کرد که ازآن در بیم بود یا مکر مکر کننده اى را، سجده مى کرد و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد، سجده مى کرد و هرگاه توفیق مى یافت که میان دو نفر اصلاح کند، براى شکر آن سجده مى کرد و اثر سجده در جـمـیـع مـواضـع سـجـود آن حـضـرت ظاهر بـود و به این سبب آن حضرت را ( سجاد ) مى گفتند.(5) 

 

و نـیـز از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که در مواضع سجده پدرم اثرهاى آشکار و برآمدگیها بود که در هر سال دو مرتبه آنها را مى بریدند و در هر مرتبه ثفنه و بـرآمـدگـى پـنـج مـوضـع را مـى بـریـدنـد بـه ایـن سـبب آن حضرت را ذوالثفنات مى خواندند.(6) 

مؤلف مـى گوید: که اهل لغت گفته اند: ثفنه، مفرد ( ثَفِناتُ الْبَعیر ) اسـت ، یـعنى آنچه که از شتر برزمین برسد وقتی بِخُسْبَدْ، و غلیظ شود و پینه بندد، مانند زانـوهـا و غـیـر آن و از ایـن مـعـلوم مـى شـود کـه پـیشانى و دو کف دست و زانوهاى مبارک آن حـضـرت از کـثـرت سـجده پینه مى بسته و مثل ثفنه شتر نمودار مى گشته است ، و در هر سال دو بار آنها را قطع مى کردند دیگر باره به هم مى رسید!

 

 و روایـت است از ابـن عـبـاس کـه حـضـرت رسـول _صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم _فرمود که در روز قیامت منادى ندا میکند کجا است زین العـابدین ؟ پس گویا مى بینم که فرزندم على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السـلام در آن هـنـگـام بـا تـمـام وقـار و سـکـون صـفـوف اهل محشر را بشکافد و بیاید.(7) 

و در ( کشف الغمّه ) است : که سبب ملقّب شدن آن حضرت به لقب زین العابدین آن است که شبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ایستاده بود پس شیطان به صورت مار عـظـیـمـى ظـاهـر شـد تا آن حـضـرت را از عـبـادت خـود مـشـغـول گـردانـدومنصرف کند اما حـضرت به او توجه نکرد، دومرتبه آمد وحضرت را اذیت نمود و باز متوجه او نگردید، پس چون فارغ شد از نماز خود، دانست که شیطان است ، او را سبّ کرد و لطمه زد و فـرمـود کـه دور شو اى ملعون ؛ و باز متوجه عبادت خود شد،پس شنید صداى هاتفى که سه مرتبه او را ندا کرد:

( اَنـْتَ زَیـْنـُالْعابِدینَ ) ، تویى زینت عبادت کنندگان ، پس از آن به این لقب در میان مردم مشهور گشت .(8) 

 

اما مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام 

 

اول ـ در کظم غیظ آن حضرت است :

شیخ مفید و غیره روایت کرده اند که مردى از اهل بیت حضرت امام زین العابدین علیه السلام نـزد آن حـضـرت آمـد و به آن جناب ناسزا و دشنام گفت حضرت در جواب او چیزى نفرمود، چـون آن مـرد رفـت امام به اهـل مجلس خود، فرمود شنیدید آنچه را که این شخص به من گفت الحال دوست دارم که با من بیایید برویم نزد او تا بشنوید جواب مرا، گفتند مـى آیـیـم و مـا دوسـت مـى داشـتـیـم کـه جـواب او را مـى دادى ، پـس حـضرت نَعْلَیْن خود را پوشید و حرکت فرمود و مى خواند:

( وَ الْکاظِمینَ الْغِیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) (9) 

رواى میگوید: از خـوانـدن این آیه توسط آن حضرت، دانستم که بد به او نخواهد گفت ،نزدیک منزل آن مرد که رسیدیم حضرت اورا صدا زدو فرمود به او بگویید که على بن الحسین است، چـون آن شـخـص شـنـیـد که آن حضرت آمده است جلوی خانه او، بیرون آمد ومهیا براى شرّبود و شک نداشت که آمـدن آن حضرت براى تلافی است

حضرت چون او را دیدفـرمود: اى برادر! تو آمدى نزد من و به من چنین و چنان گفتى ،اگر آن بدیهایی که گفتى واقعاً درمن وجوددارداز خـداوند مـى خـواهـم کـه مرابـیـامرزدو اگر آنچه گفتى در من نیست حق تعالى تورا بیامرزد. 

راوى می‌گوید:وقتی آن مرد ازامام اینچنین شنید میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت : آنچه من گفتم در تـو نـیـسـت و مـن بـه ایـن بدیها سزاوارترم. راوى می‌گوید آن مرد حسن بن حسن ـ رحمه اللّه ـ بوده است(10) 

 

دوم ـ صـاحـب ( کـشف الغمّه ) نقل کرده که روزى آن حضرت از مسجد بیرون آمده بود، مردى به اودشنام و ناسزا گفت  غلامان آن حضرت خواستند اورابزنند حضرت فـرمـود: او را بـه حـال خود واگذارید! سپس ‍رو کرد به آن مرد و فرمود:

( مـا سـُتـِرَ عـَنْکَ مِنْ اَمْرنا اَکْثَرُ ) ؛ آنچه از کارهاى ما از تو پوشیده است بیش از آنـست کـه تو بدانى و بگویى . سپس فرمود: آیا تو حاجتى داری  که در انـجـام آن تـو را کمک کنیم؟ آن مرد شرمسار شد، سپس آن حضرت عبای سیاهی راکه بر دوش داشـتـند نزد او انداختند و امر فرمودند که هزار درهم به او بدهند. پس از آن هر وقـت آن مـرد آن حـضـرت را مـى دیـد مـى گـفـت : گـواهـى مـى دهـم کـه تـو اولاد رسول خدایى. صلى اللّه علیه و آله و سلم .(11) 

 

سوم ـ و نیز روایت شده که روزی جماعتى میهمان آن حضرت بودند یک تن از خدام حرکت کردو کبابى از تنور باسیخ بیرون آوردو به حضور مبارک آن حضرت آورد، سیخ کباب از دست او افتاد وبـر سـر کـودکـ آن حـضـرت کـه در زیـر نـردبـان بودخورد واو را هلاک کرد. آن غلام سخت مـضطرب و متحیر ماند، حضرت به او فرمود: اَنْتَ حرُّ؛ تو آزادى در راه خدا! تو این کار را بـه عـمـد نـکـردى ، پـس امـر فرمود که آن کودک را تجهیز کرده و دفن نمودند.(12) 

 

چـهـارم ـ در کـتـب معتبره نقل شده که آن حضرت  برده خود را دو مرتبه خواند و او جواب نـداد و چـون در مـرتـبه سوم جواب داد حضرت به او فرمود: اى پسرمن ! آیا صداى مرا نشیندى ؟ عرض کرد: شنیدم ، فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى ؟ عرض کرد: چون از تو ایمن بودم ! فرمود:( اَلْحَمْدُللّه الّذى جَعَلَ مَْملُوکى یَاءمَنُنى ) ؛ حمد خداى را که عبد مرا از من ایمن گردانید.(13) 

 

پـنـجـم ـ نـیز روایت شده که در هر ماهى آن حضرت کنیزان خود را مى خواند و مى فرمود من پـیـر شـده ام و قدرت برآوردن حاجت زنان را ندارم هر یک از شما اگر می‌خواهد تااو را شوهر دهـم و اگـر می خـواهـد تابفروشم و اگـر می خـواهدتا آزادش ‍کنم، چون یکى از ایـشـان عـرض مـى کـرد، نمیخواهم ، حضرت سه دفعه مى گفت خداوندا گواه باش ، و اگر یـکـى خاموش مى ماند به زنان خویش مى فرمود از وى بپرسید ببینید چه میخواهد، پس هر مرادی داشت طبق میل او رفتار مى فرمود.(14) 

 

شـشـم ـ شـیـخ صـدوق از حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام روایـت کرده که حضرت امام زین العـابـدیـن علیه السلام سفر نمى کرد مگر با جماعتى که نشناسند او را و شرط مى کرد بـا آن جماعت کـه خدمتگذار آنهادرسفر اوباشد، دریکی از سفرهاکه جماعتی همراه آن حضرت بودندونمیشناختند اورا، مردى آن حضرت راشناخت، به آن جماعت گفت : آیا مى دانید  این مرد که همسفر شما است چه کسی است ؟ گفتند: نه ، گفت : این بزرگوار على بن الحسین علیه السـلام اسـت ! جماعت کـه ایـن شـنـیدند به یک دفعه از جاى خود برخاستند و دست و پاى مبارکش را بوسیدند و عرض کردند: یابن رسول اللّه اراده فـرمـوده ای کـه مـا را به آتش دوزخ بسوزانی که خودرامعرفی نکردی؟ هرگاه ندانسته از دست یا زبان ما به شما جسارتى میشد آیا اَبَدُ الدَّهْر ما هلاک نمیشدیم ! چه چیز شما را بر این کار واداشت ؟ فرمود: من زمانی سـفـر کـردم بـا جـمـاعـتـى کـه مـرا مـى شـنـاخـتـنـد، آنها بـراى خـشـنـودى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) بیش از آنـچـه مـن مستحق بودم با من عطوفت و مـهربانى کردند از این روى ترسیدم که شما نیز با من همان رفتار راانجام دهید، پس پوشیده داشتن امر خود را بیشتر دوست داشتم .(15) 

هـفـتـم ـ و نـیـز از آن حـضـرت روایـت کـرده کـه در مـدیـنـه مـردى بـطـّال بـود کـه بـه هزل و مزاح خود، مردم مدینه را به خنده مى آورد، یکبار گفت : این مرد یعنى على بن الحسین علیه السلام مرا درمانده و عاجز کرده و هیچ نمیتوانم وى را بخندانم . روزی آن حضرت مى گذشت و دو تن از غلامانش  پشت سرش ‍ بـودنـد پـس آن مـرد بـطـّال آمـد و رداى آن حـضـرت را از در هزل و مزاح از دوش ‍ مبارکش کشید و رفت آن حضرت به هیچ وجه به او توجه نکرد ، دنبال آن مـرد رفـتند و رداى مبارک را پس گرفتند و آوردند و بر دوش مبارک امام گذاشتند. حـضـرت فـرمـود: چه کسی بـود ایـن مـرد؟ عـرض کـردنـد: مـردى بطّال است که اهل مدینه را باکار و کردار خود مى خنداند.

فرمود به او بگویید اِنَّ للّه یَومَا یَخْسِرَ فیهِ الْمُبْطِلُونَ؛ یعنى برای خدا روزیست که در آن روز آنانکه عمر خود را به بطالت گذرانیده اند زیان مى برند.

 

هشتم ـ شیخ صدوق در کتاب ( خصال ) از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: پدرم حضرت على بن الحسین علیه السلام در هر شبانه روزى هزار رکعت نماز مى گزارد چنانکه امیرالمؤ منین علیه السلام نیز چنین بود، و براى پدرم پانصد درخت خرما بود در نزد هر درختى دو رکعت نماز مى گذارد، و هنگامى که به نماز مى ایستاد رنـگ مـبـارکـش مـتـغـیـر مـى گـشـت و حـالش نـزد خـداونـد جـلیـل مـانـنـد بـنـدگان ذلیل بود و اعضاى شریفش از خوف خدا مى لرزید و نمازش نماز مودع بود یعنى مانند کسی که مى داند این نماز، نمازآخر اوست و بعد از آن دیگرنمازی نمیخواند. 

و روزى در نماز ایستاده بود که ردا از یک طرف دوش مبارکش ساقط شد حضرت اعتنا نکرد و آن را درسـت نـفـرمـود تـا نـمـازش تـمـام شـد شخصی از اصحاب آن حضرت، از سبب بى التـفاتى به ردا پرسیدفرمود: واى بر تو باد! آیا مى دانى نزد چه کسی ایستاده بودم و بـا کـه تـکـلم مـى کـردم ؟ هـمـانـا قـبـول نـمـى شـود از نـمـاز بـنـده، مـگـر آنـچـه کـه دل او بـا او هـمـراه باشد و به جاى دیگر نپردازد،(حواس انسان جمع باشد) آن مرد عرض کرد: پس ما هلاک شدیم ، یـعنى بخاطر این نمازهاى بى حضور قلب که به جا مى آوریم ، فرمود: نه ایچنین نیست خداوند جبران خواهد فرمود نقصان آن را به نمازهاى نافله شما. 

آن حضرت در شبهاى تار انبانى بر دوش مى کشید که در آن کیسه هـاى دنـانـیـر و دراهـم بـود و به خانه هاى فقرا مى برد و بعضی وقتها طعام یا هیزم بر دوش بـر می‌کشید و بـه خـانـه هاى محتاجین مى برد و آنها نمى دانستند که اینشخص کـیـست ؛ تا زمانى که آن حضرت از دنیا رحلت فرمود وشهید شد و آن عطایا و احسانهاقطع شـد، آن وقت دانستند که آن شخص حضرت امام زین العابدین علیه السلام بوده است.

و هنگامى که جسد نـازنـیـنـش را بـراى غـسـل بـرهـنـه کـردنـد و بـر مـغـسـل نـهـادنـد، بر پشت مبارکش بخاطر آن انبانهاى طعام که بر دوش کشیده بود براى فقرا و ارامل و ایتام ، اثرها دیدند که مانند زانوى شتر پینه بسته بود.

 

و همانا روزى آن حضرت از خـانـه بـیـرون رفـت  سـائلى بـه رداى آن حـضـرت که از خز بود چسبید و از دوش آن حـضـرت بـرداشـتـه شـد آن بـزرگـوار اعـتـنا به آن نکرد و از او درگذشت و بگذشت . و خصلت آن حضرت این بود که جامه خزی که براى زمستان خود مى خرید چون تابستان مى شد آن را مـى فـروخـت و بهاى آن را صدقه میداد.

 

روز عرفه بود که آن حضرت نظر فرمود به جمعى که از مردم گدایی مى کردند، فرمود واى بر شما، درچنین روزی از غیر خدا درخواست مـى کـنـیـد،روزیکه رحـمـت واسـعـه الهـى بـه به حدی بـر مـردم نازل است که اگر از خداوند درخواست کنند سعادت اطفالى راکه در شکم مادران مى باشند هـر آیـنـه امید است که اجابت شود.

و از اخلاق شریفه آن حضرت این بود که با مادر خود طعام مـیـل نـمـى فـرمود، به آن حضرت عرض کردند که شما از تمام مردم در بِرّ به والدین و صـله ارحام جلو هستید دلیل چـیـسـت کـه بـا مـادر خـود طـعـام میل نمى فرمایید؟ فرمود که خوشم نمى آید که دستم درازشود بسمت لقمه ای که مادرم به آن توجه کرده و آن را براى خود اراده کرده است. 

 

روزى شـخـصـى بـه آن جـنـاب عـرض کـرد کـه یـابـن رسول اللّه ! من شما را به جهت خدا دوست مى دارم ، آن حضرت فرمود: خداوندا! من پناه مى بـرم بـه تـو از آنـکـه مـردم مـرا بـه جـهـت تو دوست داشته باشند و تو مرا دشمن داشته بـاشـى.

و آن حـضرت شتری داشت که بیست حج با آن رفته بودو یک تازیانه بـر آن نـزده بـود، هنگامى که آن شتر مرد به امر آن حضرت او را در خاک پنهان کردند تا درندگان جثّه او را نخورند.

روزى از یـکـى از کـنـیـزان آن جـنـاب پـرسـیـدنـد کـه از حـال آقـاى خـود بـراى مـا نـقـل کـن گـفـت : مـخـتـصـر بـگـویـم یـا مـُطـَوَّل ؟ گـفـتـند: مختصر بگو، گفت هیچ روزی طعام براى او حاضر نکردم چونکه روزه بـود، و هـیـچ شـبى براى او رختخواب پهن نکردم چونکه براى خدا شب زنده دار بود.

 

روزى آن حـضـرت ازکنار جـمـاعـتـى گـذشـتـنـد کـه بـه غـیـبـت آن حـضـرت مشغول بودند آن حضرت در نزد ایشان ایستاد و فرمود: اگر راست مى گویید در این عیبها که براى من ذکر مى کنید خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ مى گویید خدا شما را بیامرزد.

و هرگاه طالب علمى به خدمت آن حضرت مى آمد  مى فرمود:

( مَرْحَبَا بِوَصَیّةِ رَسُولَ اللّهِ صَلَى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ )

آنـگـاه مـى فـرمـود: بـه درسـتـى کـه طـالب عـلم وقـتـى از منزل خود بیرون مى رود پاى خود را نمى گذارد بر هیچ تر و خشکى از زمین، مگر اینکه تا هفت زمین براى او تسبیح میگویند. 

و آن حـضرت کفالت صد خانواده از فقراء مدینه را بعهده داشت و دوست مى داشت که یتیمان و مـردمـان نـابینا و اشخاص عاجز و زمین گیر و مساکین که براى معیشت خود تدبیرى ندارند بر سفره آن حضرت حاضر شوند و آن بزرگوار به دست خود به آنان طعام مرحمت مى فـرمـود و هر کدام از آنها صاحب عیال بودند براى آنها نیز طعام روانه مى فرمود و هیچ طعامى میل نمى فرمود مگر آنکه مثل آن را تصدق مى فرمود.(صدقه میداد) 

در هـر سـال هـفت ثفنه(یعنى برآمدگى و پینه از مواضع سجده آن جناب) دراثر کثرت نماز و سـجـده اوسـاقـط مـى شـد و آنـها را جمع مى نمود تا وقتى که از دنیا رحلت فـرمـود بـا آن جـنـاب دفـن کـردنـد.

و هـمـانـا بـر پـدر بـزرگـوار خـود امام حسین علیه السلام بـیـسـت سـال گـریـسـت ، و در پـیـش آن حضرت طعامى نگذاشتند مگر آنکه گریست، تا آنکه روزی یـکـى از غـلامـانـش عـرض کـرد کـه اى آقاى من ! آیا وقت آن نشده که اندوه شما برطرف شود؟ فرمود: واى بر تو! یعقوب پیغبر علیه السلام دوازده پسر داشت خداوند تعالى یکى از آنـهـا را از او پـنـهـان کرد آنقدر بر او گریست تا چشماش از کثرت گریه سفید شد و از بـسـیـارى حـزن و انـدوه بـر پـسـرش، مـوهـاى سـرش سـفـیـد گـشـت و قـدش ‍ خـمـیـده شد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود، اما من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و عمو و هفده نـفـر از اهل بیتم راشهید کردندو جسدهاى نازنین ایشان رابر زمین انداختند پس چگونه اندوه من برطرف شود؟!(16) 

 

نـهـم ـ روایـت شده که چون تاریکى شب فرامیرسید و چشمها به خواب میرفت حضرت امـام زیـن العـابـدیـن عـلیـه السـلام در مـنـزل خـود بـه پـا میشـد و آنـچـه از قـوت اهل خانه زیاده آمده بود در انبانى میکردوبر دوش می‌گذاشت و به خانه هاى فقراء مدینه میرفت در حـالی که صورت مبارکش را میپوشانید و بسا که فقراء بر در سراهاى خود به انتظار قدوم مبارکش ایستاده بودند و چون آن حضرت را مى دیدند بهم بشارت میدادند و مى گفتند که صاحب انبان رسید.(17) 

دهم ـ از ( دعوات راوندى ) نقل است که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پـدرم عـلى بـن الحـسـیـن عـلیـه السلام فرمودند: وقتى مرض شدیدى مرا عارض شد، پدرم فـرمود: به چه مایل هستى ؟ گفتم : میل دارم که تابع اراده الهی باشم وچیزى را بر آن چه که خداوند براى من مقرر داشته و اختیار فرموده اراده نکنم. 

( فـَقـالَ لى : اَحـْسـَنـْتَ ضـاهـَیـْتَ اِبـْراهـیـمَ الْخـَلیـلَ عـلیـه السـلام حـَیـْثُ قـالَ جـَبـْرَئیل علیه السلام : هَلْ مِنْ حاجَةٍ؟ فَقالَ: لااَقْتَرِحُ عَلى رَبّى بَلْ حَسْبِىَ اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ؛ )

یـعـنـى پـدرم فـرمـود: نـیـکـو گـفـتـى، شـبـیـه بـه ابـراهـیـم خـلیل علیه السلام شده اى، هنگامى که جبرئیل به او گفت آیا حاجتى دارى ؟ فرمود: حکم نمى کنم بر رب خود بلکه خدا کافى است و نیکو وکیلى است .(18) 

 

یـازدهـم ـ ابـن اثـیـر در ( کـامـل التـواریـخ ) نـقـل کـرده کـه چـون اهـل مـدیـنـه بـیـعـت یـزیـد را شـکـسـتـد وفرماندار یـزیـد و بـنـى امیه را از مدینه بیرون کردند، مروان که جزو بنی امیه بودوازدشمنان سخت اهل بیت علیهم السلام بودنزد عبداللّه بن عمر آمد و از او درخـواسـت کردکـه عـیـال خـود را نـزد او بگـذارد تـا آنـکـه از آسـیـب اهـل مـدیـنـه مـحفوظ بماند، ابن عمر قبول نکرد. مروان خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید و استدعا کرد که عیال خود را در حرم آن حضرت درآورد که در سایه عطوفت آن جـناب محفوظ و مصون بماند، آن جناب قبول فرمود! مروان زن خود عایشه دختر عثمان بن عفان را با عیال خود فرستاد خدمت حضرت على بن الحسین علیه السلام، آن جناب به جهت حفاظت آنها ایشان را با عیال خود از مدینه خارج کردو به ینبع برد، و به قولى عیال مروان را بـه طـائف روانـه فرمود و همراه کرد با ایشان پسر گرامى خود عبداللّه را.(19) 

 

دوازدهـم ـ از ( ربـیـع الا بـرار ) زمـخـشـرى نـقـل اسـت کـه چـون یـزیـدبـن مـعـاویـه بـرای قـتـل و غـارت اهـل مـدیـنـه مُسْلِم بن عُقْبَه را به مدینه فرستاد حضرت امام زین العابدین علیه السلام کفالت کردچهارصد زن کشیرالاَوْلاد را با عیال و حشم آنها و ایشان را جزء عیالات خود نـمـود، خـورش و خـوردنـى و نـفقه آنها را داد تا لشکر ابن عُقْبَه از مدینه بیرون شدند. یکى از آن زنان گـفـت : بـه خدا قسم که من در کنار پدر و مادرم چنین زندگانى خوش وبا آرامشى نکرده بودم که در سایه عطوفت این شریف نمودم .(20) 

 

نرم افزارمنتهی الامال_ شیخ عباس قمی رحمت الله علیه 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی