حکایت جالب نپذیرفتن خلافت الهی توسط لقمان حکیم
قال رسول الله صلىاللهعلیهوآله :
حَقّاً لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّاً ، ولکِن کانَ عَبداً صَمصامَةً ، کَثیرَ التَّفَکُّرِ ، حَسَنَ الظَّنِ ، أحَبَّ اللّه َ فَأَحَبَّهُ ، وضَمِنَ عَلَیهِ بِالحِکمَةِ ، کانَ نائِماً نِصفَ النَّهارِ إذ جاءَهُ نِداءٌ : یا لُقمانُ ، هَل لَکَ أن یَجعَلَکَ اللّه ُ خَلیفَةً فِی الأَرضِ تَحکُمُ بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ؟ فَانتَبَهَ فَأَجابَ الصَّوتَ ، فَقالَ : إن یُجبِرنی رَبّی قَبِلتُ ، فَإِنّی أعلَمُ إن فَعَلَ ذلِکَ بی أعانَنی وعَلَّمَنی وعَصَمَنی ، وإن خَیَّرَنی رَبّی قَبِلتُ العافِیَةَ ولمَ أقبَلِ البَلاءَ . فَقالَتِ المَلائِکَةُ بِصَوتٍ لا یَراهُم : لِمَ یا لُقمانُ؟ قالَ : لِأَنَّ الحاکِمَ بِأَشَدِّ المَنازِلِ وأکدَرِها یَغشاهُ الظُّلمُ مِن کُلِّ مَکانٍ یَنجو ویُعانُ وبِالحَرِیِّ أن یَنجُوَ ، وإن أخطَأَ أخطَأَ طَریقَ الجَنَّةِ ، ومَن یَکُن فِی الدُّنیا ذَلیلاً خَیرٌ مِن أن یَکونَ شَریفاً ، ومَن یَختَرِ الدُّنیا عَلَى الآخِرَةِ تَفتِنهُ الدُّنیا ولا یُصیبُ مُلکَ الآخِرَةِ . فَعَجِبَتِ المَلائِکَةُ مِن حُسنِ مَنطِقِهِ ، فَنامَ نَومَةً فَغُطَّ بِالحِکمَةِ غَطّا فَانتَبَهَ فَتَکَلَّمَ بِها ، ثُمَّ نودِیَ داوُدُ بَعدَهُ فَقَبِلَها ولَم یَشتَرِط شَرطَ لُقمانَ . . . وکانَ لُقمان یُؤازِرُهُ بِحِکمَتِهِ وعِلمِهِ ، فَقالَ لَهُ داودُ : طوبى لَکَ یا لُقمانُ ، اُوتیتَ الحِکمَةَ وصُرِفَت عَنکَ البَلِیَّةُ ، واُوتِیَ داوُدُ الخِلافَةَ وَابتُلِیَ بِالرَّزِیَّةِ أوِ الفِتنَةِ .
-----------------------------------------------------
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند :
در حقیقت، لقمان پیامبر نبود ؛ لیکن بنده اى بود مصمّم، اندیشه مند و با حُسن ظن .
خدا را دوست مى داشت . پس خدا نیز او را دوستدار اوشد و حکمت را بر او ضمانت کرد.
وسط روز خوابیده بود که ناگهان به پذیرش خلافت فرا خوانده شد که : «اى لقمان! آیا مى خواهى که خداوند ، تو را خلیفه اى در روى زمین قرار دهد تا در میان مردم به حق داورى کنى ؟»
لقمان بیدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا وادار کند مى پذیرم؛ زیرا مى دانم که اگر با من چنین کند یارى ام مى نماید و دانشم مى آموزد و از خطا نگاهم مى دارد.
ولى اگر پروردگارم مرا مخیّر سازد عافیت را مى پذیرم و بلا را نمى پذیرم»
فرشتگانى که لقمان آنها را نمیدید با صدایى به او گفتند: اى لقمان! چرا چنین گفتى؟
گفت: «زیرا حکمران ، در سخت ترین و مشکل ترین مقام ، جاى گرفته که ظلم از هر طرف بر او احاطه دارد؛ [امکان دارد] خوار شود یا یارى گردد . اگر به صواب داورى کند، امید است که نجات یابد و اگر [در داورى] به خطا رود، راه بهشت را به خطا رفته است.
هر کس در دنیا حقیر و بى مقام باشد ، بهتر از این است که صاحب مقام باشد ، و هر کس دنیا را در مقابل آخرت بر گزیند، دنیا او را مى آزماید ولى به پادشاهىِ آخرت دست نمى یابد» .
فرشتگان از زیبایىِ گفتار او ، در شگفت شدند.
لقمان ، لحظه اى خوابید و سراسر وجودش آکنده از حکمت شد. پس از خواب بیدار شد و [از آن پس ]حکیمانه سخن گفت.
پس از او، داوود علیه السلام به پذیرش خلافت فرا خوانده شد و او آن را پذیرفت و شرط لقمان را مطرح نکرد...
لقمان با دانش و حکمتش ، داوود را یارى مى کرد. داوود گفت: «خوشا به حالت ، اى لقمان! به تو حکمت داده شد و بلا از تو دور گردید ؛ ولى به داوود خلافت داده شد و دچار مصیبت و فتنه گردید» .
تاریخ مدینة دمشق : ج 17 ص 85
کنز العمّال : ج 14 ص 34 ح 37865
مجمع البیان : ج 8 ص 494
نحوه وراجع : نوادر الاصول : ج 1 ص 247 وتفسیر القمی : ج 2 ص 162 .